هفده انگلیسی مسموم
    
بازدید: 697
    

درباره کتاب هفده انگلیسی مسموم

کتاب «هفده انگلیسی مسموم» Seventeen Poisoned Englishmen نوشته‌ی «گابریل گارسیا مارکز» در سال 2005 منتشر شد که شامل سه داستان کوتاه با عنوان‌های «هفده انگلیسی مسموم»، «نور مثل آب است» و «فقط آمدم تلفن بزنم» است. این اثر توانایی نویسنده‌ معروف کلمبیایی در روایت‌های مجذوب‌کننده را نشان می‌دهد و ارزش ادبی آن کم از آثار بلند «مارکز» نیست. مجموعه داستان کوتاه «هفده انگلیسی مسموم» اثری کم‌حجم است به همین دلیل می‌تواند شما را با نثر این نویسنده و ادبیات معاصر آمریکای لاتین آشنا کند.

 

درباره گابریل گارسیا مارکز

«گابریل گارسیا مارکز» Gabriel José García Márquez نویسنده و فعال سیاسی اهل کلمبیا در 6 مارس سال 1927 به دنیا آمد. او در جوانی تحصیل در رشته‌ی حقوق را آغاز کرد ولی پس از مدتی آن را نیمه‌تمام گذاشت و نوشتن و روزنامه‌نگاری را دنبال کرد. او تحت تأثیر نثر «ویلیام فاکنر» بود و از دهه‌ی چهل میلادی داستان‌ کوتاه نویسی را به‌طورجدی آغاز کرد. او به‌عنوان خبرنگار به اروپا سفر کرد و مدتی را در رم و پاریس زندگی کرد و پس از آن برای زندگی به مکزیک بازگشت. «مارکز» به تأثیر از پدربزرگش روحیه‌ای عدالت‌خواهانه داشت و برای آزادی کوبا بسیار تلاش کرد. او در سن 87 سالگی در ۱۷ آوریل ۲۰۱۴ به دلیل سرطان غدد لنفاوی و بیماری آلزایمر درگذشت.

«گابریل گارسیا مارکز» یکی از نویسندگان برجسته‌ی ادبیات آمریکای لاتین است، او توانایی منحصربه‌فردی در روایت داستان‌هایش دارد و آن را مدیون سال‌ها فعالیت در حوزه‌ی روزنامه‌نگاری است. او استاد سبک ادبی رئالیسم جادویی است؛ او واقعیت، افسانه و وقایع تاریخی را باهم درآمیخته و داستان‌هایی شاهکار خلق کرده است. او نویسنده‌ای مطرح در دنیا است و از سوی دانشگاه کلمبیا و نیویورک موفق به دریافت مدرک افتخاری نویسندگی شد. مهم‌ترین شاهکار ادبی این نویسنده رمان «صدسال تنهایی» است که در سال 1967 به زبان اسپانیایی منتشر شد که تا امروز بیش از 30 میلیون نسخه از آن در سراسر جهان به فروش رفته است. این کتاب جایزه‌ی نوبل ادبی سال ۱۹۸۲ را برای این نویسنده به ارمغان آورد و او را به شهرت ابدی رساند. ازجمله آثار دیگر این نویسنده‌ی برجسته که به فارسی ترجمه شده‌اند می‌توان به «گزارش یک مرگ»، «ژنرال در هزار توی خود»، «شب مینا» و «عشق در زمان وبا» اشاره کرد.

ترجمه کتاب هفده انگلیسی مسموم به زبان فارسی

کتاب «هفده انگلیسی مسموم» نوشته‌ی «گابریل گارسیا مارکز» را انتشارات کتاب‌سرای تندیس با ترجمه‌ی «مهسا ملک مرزبان‌» در سال 1389 منتشر کرده است که در همین صفحه از فیدیبو برای خرید و دانلود موجود است. «مهسا ملک مرزبان» مترجم، روزنامه‌نگار و مجری تلویزیون و رادیو متولد سال 1353 در تهران است و تحصیلاتش را در رشته‌ی کارشناسی مترجمی زبان انگلیسی و مدیریت رسانه به سرانجام رسانده است. او دهه‌ی هفتاد فعالیتش در حوزه‌ی روزنامه‌نگاری را آغاز و سال 1376 اولین ترجمه‌اش را منتشر کرد. او به ترجمه‌ی مقالات و آثار بین‌الملل در حوزه‌ی هنر و سینما مشغول است و ازجمله برخی آثار او می‌توان به ترجمه‌‌ی کتاب‌های «شیفتگی‌ها»، «کریستف کلمب»، «موسیقی درمانی»، «وینستون چرچیل» و «قلبی به این سپیدی» اشاره کرد.

 

در بخشی از کتاب هفده انگلیسی مسموم می‌خوانیم

بعدازظهر یک روز بارانی بهار، اتومبیل کرایه‌ی ماریا دلالوز سروانتس که تنها به بارسلون برمی‌گشت، در بیابان مونه گروس خراب شد. ماریا بیست‌وهفت‌ساله، اهل مکزیک و زیبا بود. او چند سال پیش به خاطر بازی در تماشاخانه به شهرت رسیده بود و با یک شعبده‌باز کاباره ازدواج کرده بود ماریا قرار بود بعد از دیدن چند نفر از بستگانش در ساراگوسا، اوایل شب دوباره پیش شوهرش برگردد. یک ساعت تمام وحشت‌زده به اتومبیل‌ها و کامیون‌ها علامت داد، ولی آن‌ها در آن توفان به‌سرعت از کنارش گذشتند. تا اینکه درنهایت راننده‌ی یک اتوبوس فکسنی دلش برای او سوخت، اما اتمام‌حجت کرد که خیلی دور نمی‌رود.

ماریا گفت: «مهم نیست. فقط می‌خواهم یک تلفن پیدا کنم.»

راست می‌گفت، تلفن زدن به این دلیل برایش ضرورت داشت که می‌خواست به شوهرش خبر بدهد، قبل از ساعت هفت نمی‌تواند پیش او باشد. با آن کت دانشجویی و کفش‌های کتانی در ماه آوریل به پرنده‌ی کوچک خاک‌آلودی می‌مانست. بعدازآن بدشانسی، آن‌قدر حواس‌اش پرت شده بود که یادش رفت سوئیچ اتومبیل را بردارد. زنی که با ظاهری نظامی کنار راننده نشسته بود به او حوله و پتو داد و روی صندلی برایش جا باز کرد. ماریا گند باران را خشک کرد و نشست. پتو را دور خودش پیچید و سعی کرد سیگاری بگیراند، اما کبریت‌ها خیس بود. زنی که کنارش نشسته بود سیگارش را روشن کرد و یکی از سیگارهای ماریا را که هنوز خشک بود خواست. همین‌طور که سیگار می‌کشیدند، ماریا به سرش زد سردرد دل را با آن زن‌باز کند. برای همین صداش را از صدای باران و سروصدای اتوبوس بالاتر برد. زن انگشتش را به علامت سکوت روی لب گذاشت. حرف ماریا را قطع کرد و زیر لب گفت: «خواب هستند.»

ماریا پیشت سرش را که نگاه کرد دید اتوبوس پر از زن‌هایی است که لای پتوهایی، درست مثل پتوی خودش، به خواب رفته‌اند. آرامش آن‌ها به او هم سرایت کرد. روی صندلی لم داد و با صدای باران بی‌هوش شد. بیدار که شد دید هوا تاریک است و توفان به شکل نم‌نم باران یخ‌زده‌ای درآمده است. نمی‌دانست چقدر خوابیده یا کجای دنیاست. ولی انگار حواس همسایه‌اش سره‌اش بود.

ماریا پرسید: «کجا هستیم؟»

زن گفت: «رسیده‌ایم.»

اتوبوس داشت به حیاط سنگ‌فرش بنای بزرگ و غمناکی وارد می‌شد که گویا صومعه‌ای در دل جنگلی از درخت‌های سر به فلک کشیده بود.

 

دانلود کنید


  نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید مدیر سایت در وب سایت منتشر خواهد شد.
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.