بلندی های بادگیر
    
بازدید: 659
    

«بلندی‌های بادگیر» با عنوان فرعی عشق هرگز نمی‌میرد، نوشته امیلی برونته(۱۸۴۸-۱۸۱۸) نویسنده کلاسیک انگلیسی است. او سومین خواهر خانواده برونته‌ها بود که آثار ادبی آن‌ها جملگی از مجموعه آثار کلاسیک انگلستان به شمار می‌رود.

داستان روایت عشق شورمند و تا حدی شرارت‌آفرین میان کاترین و هیتکلیف است. هیتکلیف فرزند یتیمی است که از کودکی توسط پدر کاترین به سرپرستی گرفته می‌شود. کاترین و هیتکلیف هم‌زمان که با یکدیگر رشد می‌کنند و بی‌خبر از حال یکدیگر، دلداده هم می‌شوند. هیتکلیف که به دلیل موقعیت خود تمسخر می‌شد گمان می‌کند که احساسش به کاترین یکسویه و بی‌اساس است و از این‌رو بلندی‌های بادگیر را ترک می‌کند تا زندگی جدیدی برای خود از نو بسازد...

در بخشی از کتاب می‌خوانیم:

حتی به آه کشیدن‌های اربابم توجه چندانی نکردم در حالی‌که معلوم بود حالا که همسرش با او حرف نمی‌زند، خیلی دوست دارد کسی با او از همسرش حرف بزند. گرچه خسته شده بودیم، سرانجام پیشرفت کوچکی پدید آمد و من شاد شدم. خانم لنیتون در سومین روز در اتاقش را باز کرد و چون آب کوزه و تنگ تمام شده بود، خواست که پر شوند و کاسه‌ای حلیم جو خواست. چون فکر می‌کرد دارد می‌میرد. به نظرم رسید که او این حرف را زد تا به گوش همسرش برسد. اما من حرفی نزدم. برایش کمی چای و نان تست بردم. او مشتاقانه نان را خورد و چای را نوشید و دوباره روی بالشش افتاد، در حالی‌که دست‌هایش را گره کرده بود و ناله می‌کرد. او می‌گفت:

«اوه، من می‌میرم! کسی به من توجهی ندارد. کاش آن نان و چای را هم نخورده بودم.»

پس از مدتی طولانی زیر لب گفت:

«نه، من نمی‌میرم! او از مرگ من شاد می‌شود! اصلا"دوستم ندارد. او هرگز متوجه نخواهد شد.»

دانلود کنید


  نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید مدیر سایت در وب سایت منتشر خواهد شد.
پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.